گوش به زنگ
دست تو باز می کند پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روی رف گذاشتم
آینه قدیمی غبار غم نشسته را
کوچه در انتظار تو پنجره بی قرار تو
تا که کند نثار تو لاله دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام دیده به ره نشانده ام
گوش به زنگ مانده ام جمعه عهد بسته را
این دل صاف کم کَمَک شده است سطحی از تَرَک
آه ! شکسته تر مخواه آینه شکسته را
***
چند روز پیش زیر چادرهای منا ، سهیل محمودی را با روحانی مسجد محلمون(مسجد بانو مفتخر قیطریه)دیدم. رفتم پیششان و از سهیل خواستم برای ویژه نامه «کرشمه» یک شعر امام زمانی از خودش به من بدهد و سهیل هم همان طور که داشت با تلفن همراهش با یکی از شبکه های رادیوی ایران وقت مصاحبه می گذاشت توی دفتر حامد حجتی غزل زیبای فوق را نوشت .و من به یاد آوردم که چقدر این شعر را شنیده و لذت برده بودم بی آنکه بدانم شاعرش کیست.
***
راستش کامنت دوست ناشناس« مچ گیر»مان مرا سر غیرت آورد.یک بار دیگر ازش تشکر می کنم.
اگر خسته نباشم فردا - یعنی همین امروز دو سه ساعت دیگه !- با بچه ها می ریم غار حرا. می خواهند دعای ندبه را آنجا بخوانند. آخرش این بچه ها مرا حزب اللهی می کنند!
آمدنت برایمان قصه ای است ناتمام تو می آیی , شاید زمانی از راه برسی که دیگر از ما خبری نیست و فقط آن سوی پنجره ها سنگ مزارمان , یاد آور آرزوهای زندگی در این عالم خاکی باشد . پس اندکی تعجیل کن و به خاطر خدا زودتر بیا .
سلام ........ خانه ی نو مبارک ...
آقا رفتيد غار حرا دعا بنويسيد برای ما خدا يه عقل در ست حسابی به ما بدهد کرشمه جديدت هم خيلی دلبری می کنه
بابا ادامه بده!موفق باشی
بابا خوش غیرت! چه جالب شده وبلاگتون. موفق تر باشید